متوسل شدن. خود را بصورت خاصی نمایاندن، چنانکه از در مستی و یا دشمنی درآمدن: دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسلۀ دوستی بجنباند. (گلستان). چون بحجت از خصم فرومانند سلسلۀ خصومت بجنبانند. (گلستان)
متوسل شدن. خود را بصورت خاصی نمایاندن، چنانکه از در مستی و یا دشمنی درآمدن: دشمن چو از همه حیلتی فروماند سلسلۀ دوستی بجنباند. (گلستان). چون بحجت از خصم فرومانند سلسلۀ خصومت بجنبانند. (گلستان)
آنکه زنجیر را جنباند. (فرهنگ فارسی معین). سبب و وسیله و باعث و موجب. (ناظم الاطباء). محرک. باعث. سبب. وسیله. (فرهنگ فارسی معین) : دولت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود. وحشی. باد بهار سلسله جنبان صحبت است موج شراب دام پریزاد عشرت است. صائب. ، کفیل. (ناظم الاطباء)
آنکه زنجیر را جنباند. (فرهنگ فارسی معین). سبب و وسیله و باعث و موجب. (ناظم الاطباء). محرک. باعث. سبب. وسیله. (فرهنگ فارسی معین) : دولت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود. وحشی. باد بهار سلسله جنبان صحبت است موج شراب دام پریزاد عشرت است. صائب. ، کفیل. (ناظم الاطباء)